شیر به نرخ دولتی
در کنار مناره های بلند مسجد محله ما علی آقا دکان مواد غذائی فروشی دارد او مانند دیگر کاسب کارهای محل موقع اذان دکانش را می بنند وزودتر از همه وضو می گیرد ودر صف اول جماعت است بیشتر از همه سخنان روحانی مسجد را گوش می کند وحتی می داند که او امروز در سخنرانی خود چه خواهد گفت وچه احکامی را بیان می کند علی آقا همچنین در یک جایی به عنوان بازرس کار می کند او با قیافه خندان ومحاسن پر پشت وسبیل کوتاه وهیکل متوسط خود وجه خاصی در محل دارد علی آقا علاوه بر فروشندگی خواربار شیر هم می آورد اودر روزهای فرد نوبت شیر دارد وبه هر خانواده ای یک عدد شیر موظف است بدهد .رسم دکاندار های معمولی وبی سواد بر این است (البته خوب ها ببخشند ) که اگر شما مشتری او باشید اگر در یخچال خانه اش شیر گذاشته باشد برای تو خواهد آورد واین فرهنگ وسنت ریشه در سالهای کوپنی دارد که اگر کوپن خود را از دکانی که محل خرید توست بگیری حتما قند وشکر وبرنج تو آماده می شود وحتی به درب منزل تو خواهد فرستاد اما اگر مشتری نباشی باید بدنبال سهمیه بگردی یا اینکه بروی سر بازار وکوپن خودرا بفروشی تا دیگر نخواهی منت دکاندار را بکشی اما همه مثل تو خارجی زندگی نمی کنند احتیاج دارند ومجبور ند خدمت آقای دکاندار عرض ادب کنند تا دست خالی بر نگرددند البته بدتر از همه اینکه سر صف نمانند خدا نکند با بعض زن ها هم صف شوی آن وقت است که می فهمی دنیا چه خبر است البته باید قدری حوصله بخرج دهی وگوش نمایی تا بفهمی چه می گوید او با صدای بلند می گفت سه روز است نتوانسته ام شیر بگیرم من شیر ها را جمع می کنم واز آن ماست درست می کنم مجبورم چند نفری با بچه هایم در سر صف بیاییم شوهرم کارگر است یک روز کار می کند ده روز بیکاراست کرایه خانه بیست هزارتومان می دهیم پول پیش داده ایم شوهر تو چه کاره است او یا می ترسید یا اینکه خجالت می کشید بلا خره گفت کارمند است زن گفت خوب است یک آب باریکه ای داری خوش بحالت خیالت راحت است سر ماه حقوق می گیری بن وعیدی هم داری ما شوهرم خیلی سختی می کشیم زن دست پاچه شده بود چون فکر می کرد آن زن هم مانند او شوهرش کارگر است وشروع کرد به حرف زدن خدا پدرشان را بیا مرزد از طرف مدرسه به بچه هایم عیدی دادند والا نمی توانستیم چیزی برایشان بخرم تا چشم هم می گذاری ماه می شود وصاحب خانه هم کرایه می خواهد آب وبرق وگاز هم بمانند بحث زنانه داغ شده بود آن یکی زن گفت خدایا شکر که امروز تا حالا دعوا نشده چند روز قبل دوتا زن باهم دعوا کردند بخاطر نوبت وکرک سر هم را کندند با هزار زحمت دوتا مرد آنها را جدا کرد .به پشت سرم نگاه کردم دوتا جوان با سن بیست وچهار سال با هم مشغول حرف زدن از ماهواره امید بودند که دیگر ما مورچه را روی زمین خواهیم دید و هر هدفی در جهان برایمان قابل دست رسی است ما با این ماهواره موشک قاره پیما هم می توانیم شلیک کنیم طرف مقابل هم از انرژی اتمی بوشهر وقدرت این مرکز با آب وتاب حرف می زد .در همین هنگام پیر مرد عینکی عصا بدستی بطرف دکان حرکت می کرد وبا نوکا عصای خود به زمین می کوبید تا مطمئن شود زیر پایش محکم است وبا دست دیگرش به دکاندار اشاره کرد که یک شیر به او بدهد کمر وپایش درد می کند در این هنگام بود که بحث ماهواره و کرایه خانه وهمه تمام شد ونگاه ها به پیر مرد افتاد وهمه یک صدا با هم می گفتند بیا سر صف وپیر مرد هم اصرار در گرفتن شیر داشت تا اینکه دکاندار هم به صدا در آمد وبه پیر مرد گفت نمی شود در صف بمان پیر مرد بعد کلی کلنجار با تندی وپر خاشگری در حالیکه کف در گوشه لبانش مشاهده می شد جلو دکان را ترک کرد هنوز چند نفری شیر نگرفته بودند که علی آقا گفت تمام شد شیر تمام شد نداریم .زن ومرد به هم ریختند زنانی که روی زمین نشسته بودند با حرکات تند دست چادر خودرا می تکاندند وکت وشلواری جلو او هم زود خودش را کنار کشید بعد چند دقیقه هم هم وحرف صف به هم خورد ویکی یکی رفتند زنان می دانستند که برای فلان دکان ساعت دیگرشیر می آورند بطرف آن دکان رفتند من هم بطرف ماشین خودم که آنطرف کوچه مقابل دکان علی آقا پارک کرده بودم رفتم ودرون ما شین نشستم عجب اخبار واطلاعاتی در این صف نشستن بدست می آید از ماهواره تا نرخ کرایه تاکسی وغیره نا خودآگاه نگاهم به دکان افتاد خانمی پاکت شیر را زیر چادرش گرفت واز دکان خارج شد چشمانم را خوب مالیدم این آقا گفت شیر نداریم چند دقیقه ای توقف کردم اما باز هم یکی داخل شد وبا شیر بیرون آمد شیشه بزرگ دکان همانند تلویزیون عمل می کرد سر انجام وارد دکان شدم در حالیکه دانستم علی آقا مرا نمی شناسد از شیر سوال کردم گفت نداریم تمام شده به او گفتم عیبی ندارد من می خواستم دوسه هزارتومانی هم خرید کنم نگاهی به شامپو ها کردم دستی به نوشابه ها زدم وگفتم جنس من جور است اما فقط شیر نداری خب عیب ندارد دکان شهرک مقابل معمولا برایم می گذارد واز دکان می خواستم خارج شوم علی آقا دانست که مشتری می پرد طرف مقابل دست اورا خوانده است اشاره کرد یکی شیر دارم حالا چی می خواهی من هم به تعدادی که شیر اضافه می شد جنس ازو می خریدم با شیر اولی پفک وتی تاپ با شیر دومی بیسکویت شامپو بچه وباشیر سوم تن ماهی وبا شیر چهارم دوبسته پوشک بچه در این هنگام بود که داشت با خودش وبا من می گفت آقا کمی چهره تو برایم آشناست وبه او گفتم چند باری است که دکانت آمده ام شیر ها را درون پاکت پلاستیکی مشگی گذاشت وبا بقیه چیزها به من داد خیلی ماهرانه وبا تجربه در این هنگام بود که صدای اذان از مناره مسجد بلند شد وعلی آقا به پسرش گفت جواد من می روم جماعت تودرب را قفل کن وبرو باید مرتضی را ببری خانه عمویت من هم خدا حافظی کردم واز داخل کوچه با ماشین ادامه مسیر دادم همچنان که می رفتم نگاهی به کوچه می انداختم ناگهان کنار یک منزل درون کوچه چشمم به همان پیر مرد افتاد که کارتن سیگار در کنار خود گذاشته بود ودر حالیکه با دستمال ابریشمی خود داشت عینک قاب سیاه ذره بینی خودرا تمیز می کرد وعصای چوبی را در کنار خود گذاشته بود ومشغول سیگار فروشی بود توقف کردم او فکر کرد سیگار می خواهم به تندی عینک رازد سلامی کردم ویکی از شیر ها را به او دادم وبااصرار او در دادن وجه شیر پاکتی مواجه شدم وماجرا را برایش گفتم .پیر مرد گفت ما اورا می شناسیم کاسب محله است ودر فلان مکان مسئول بازرسی یک ..... است او بنام علی روباه مشهور است در محل کار خود نان خیلی ها را بریده است شریک دزد است ورفیق قافله نان به نرخ روز خوراست وتازه ما نمی دانیم چرا این فرد هر روز مرخصی است واز این گذشته این علی روباه با وام ها وپارتی بازی یک مرغ داری هم در فلان روستا دارد .فهمیدم که من چقدر ساده هستم مردم دانا هستند وبا یک نگاه همه چیز را می فهمند ریا کاری وحقه بازی وروباه صفتی افراد را می دانند .علی روباه چگونه بازرسی در آن محل کار برای افراد خواهد بود خدامیداندنویسنده :شریف***********ارتباط با ما از طریق ایمیل : abotlbz@gmail.com